دلتنگی از آن حس هاییست که نمیشود کاریش کرد و یکی از آن چیز هایی که بود و نبودش دست تو نیست.
اما بودنش ماجراهایی برایت میسازد که شاید سخت باشد و تلخ، اما بعدها حس میکنی این تلخی شیرین هم بده است.
دلتنگی موجود بسیار عجیبیست. از آن هایی که با دو دستش تو را سفت چسبیده و ولت نمیکند. از آن سرسخت های روزگار که راهحل از بین بردنش سّری کشف نشده باقیماندهاست، تا وقتی که، او رامیبینی و دیدار تازه میشود!
آن موقع دیگر هر چه که به تو گذشته، تمام آن انتظار ها و دلتنگیها مثل پرکاهی در میان دشتی با نسیم های ملایم به پرواز در میآید و با این دیدار هر چه تلخی به تو گذشته فراموشت میشود.
و چنین میکند دیدار دوست در فرط ناامیدی و خستگی
قلبی هنا و کل دقائه هناک