حال خوشی ندارم. بعد از مطالعه? این کتاب دیگر هیچ حرفی برایم باقی نمانده است. بعد از خواندن کلمه? پایان در صفحه? آخر به زحمت می توانستم تکان بخورم. تا مدتی فقط نشسته بودم و با دهانی باز، حیرت کرده بودم. البته نباید هم از پایان همچین کتابی تعجب میکردم. فوق العاده تاثیر گذار و غمناک، زیبا و خواندنی.
حتما اگر با ارتشی همچون اسرائیل سرو کار داشته باشی قطعا پایانی دردناک اما بحث برانگیر خواهی داشت.
ریچل کوری
تو رفتی. خیلی خیلی دردناک و وحشتناک هم رفتی. اما بدان کشتنت، چون از تو می ترسیدند.
نه چون تو را ضعیف می دیدند. بلکه تو از دیار خودشان بودی و نمی توانستند تحمل کنند در نقطه? مقابلشان، باآنها مقابله میکنی و سعی داری واقعیت را _ آنچه که از چشم بیشتر مردمان این وطن دور است را_ به مردم نشان بدهی.
آن هم در فضایی که با آن سر و کتار داشتی، یعنی رسانه.
ریچل کوری
تو رفتی و نگذاشتند به هدفت برسی، نگذاشتند خودت با چشمان خودت روزی را ببینی که این ماجرا متوقف شده
اما ، بدان، من، حالا که کتابت را خوانده ام، میدانم تو چه کاری کردی و عظمت کارت، همتت و اراده ات با مرگ تاثیر گذاری که داشتی بر همه? ما آشکار است.
به گفته? خودت رفتن به فلسطین بهترین کاری بود که کردی، پس قطعا مرگت را هم دوست می داری.
البته، ترجیح می دهم اسمش را شهادت بگذارم. امیدوارم من هم مثل تو کاری بکنم که با جرئت، شجاعت و افتخار از آن یاد شود.