سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ماهی

نظر

فانوس. 

تو یادگار مایی از سال هزار و چهارصد و دو 

تو من را می بری به دنیایی متفاوت، با نگاهی که به من یاد میدهد واژه ها مهم اند و کلمات مهم تر از آن. 

به دنیایی بزرگ، که به من یاد آور می شود در سال هزار و چهارصد و دو چه گذشت، چه شد و چه کردیم؛ با هم، در جمع کوچک، اما صمیمی و خانواده ی زیبایم، مهرهشتم چه گذشت. 

عجب سال خاطره انگیزی را از سر گذراندیم! 

و انگار شروع یادگیری ما با ولادت حضرت زینب کبری متولد شد. 

یادگیری ای که درس هایش انتها ندارند و علمی که پایان نمی یابد. 

دقیقا همان موضوع هایی که دوست دارم با چشمانم، نه با گوشم، بلکه با چشمان آنها را ببلعم و در گوشه ای امن در ذهنم نگهشان دارم و ناز و نوازششان کنم. 

انگار تازه معنی بندگی کردن را فهمیدم. 

البته شاید هم نفهمیدم! مثل اینکه تازه فقط این را متوحه شده ام که هر چه که از خدا و این دنیا فکر می کردم اشتباه بوده، یا حداقل درست نبوده است. 

فانوس

تم یادم دادی مادر ها مهم اند. خیلی خیلی مهم. یادمدادی باید مادر باشم امل نمی دانم چه طور و خیلی چیز ها را برایم تبدیل کردی به سوالی که جوابش فعلا در جیبت باقی خواهد ماند. آخرتو جیبت را همین طور خالی نمی کنی. 

فانوس

تو، با همان یکی از هزار اسم ویژه ات در ظلمات مطلق راه را نشانم می دهی. توهمانی که مایه? آرامش من هستی. توهمانی که با تمام وجود عاشقت هستم. 

یا وفی تو همانی که تمام زندگی منی، بلکه بزرگتر، همانیکه در قرآنت آمده نامت را به پاکی یاد کنیم. 

همان که در سال گذشته هوایم را داشت. اصلا، نه؛ همانی که تک تک ثانیه ها مطعلق به اوست و برای همین است که شکر گذار لحظه به لحظه? زندگی ام هستم. زندگیای با فراز و فروز هایی متفاوت. با رشد هایی که حتی فکرش را نمی کردم حالا وقت بزرگ شدن است. بازخمی شدن هایی که حتی تصورش برایم سخت است و هنوز هم باور دارم سخت بودند اما از پسشان بر آمدم؛ از میانشان پریدم بیرون. 

و اینها با کمک وفایم است همان #خیلی وفا ی من. 

خدا یا 

فانوس، تو امسال متولد شدی، سال1402. اما امیدوارم قدمتت تا ظهور منجی ما امامنا، ادامه پیدا کند و هر ساله بیشتر و بیشتر از تو یاد بگیریم و در کنار مادر ها و خواهرانم بزرگ بشویم.

فانوس خودت کمکم کن. کمککن مغرور نباشم، حسودنباشم، ببخشم و بعد از بخششم توقعی از بنی بشری نداشته باشم.، کسی بدی ای کرد، خودش نبود، اذیتم کرد، اذیتش نکنم. کمکشکنم، دعایش کنم بلکه خوب شود مثل تو. مثلتو که بهترینی. پاکترینی. نور ترینی. 

فانوس همین است که سال گذشته را(امسال را) سال اشک ها و خنده ها یاد می کنم. 

دوستش دارم، چون عاشقش هست؛ و برای این عاشقشم چون با تمام سختی هایش، درکنار مادرانم و خواهرانم خوش بودیم. خوش بودیم و بندگی کردن را یاد گرفتیم. 

سالی که خیییلی خاطره دارد و برای یادآوری آنها ساعاتی طولانی باید بشینم و برایت بازگویشان کنم. 

از ساری بگویم، ازخاطرات شیرین و سختم، از روضه? مادر پسر ها بگویم که همه? مان را به ابر بارانی شباهت داد.(برگرفته از نویسنده، زینب جانم)

از سختی های تجربه? حسی جدید که بعد از مرور گفتکو هایم با خواهر ها تازه متوجه شدم چه قدر درگیرش بودم. حس عجیبی که حلما، اسمش را عاشقی گذاست اما من باور دارم حسی عجیب و متفاوتی است، نزدیک به عاشقی اما نه دقیقا و کاملا همان حس، چیزی نزدیک تر از نزدیک اما متفاوت. توضیحش سخت است! 

همان حسی که تازگی ها برایم طبیعی تر شده و کاملا با آن کنار آمده ام. دیگرسر خواهر ها غر نمی زنم که حس میکنم خانم خواجه پیری دوستم ندارد بلکه خودم هستم که میگویم خانم عاشقم هست؛ چون خودم عاشقش هستم. 

از همه? شان ممنونم. ممنونم که با تمام جانشان کمکم کردند. عاشقشان هستم و قدردان. و بداند که حالا مطمئنم دیگر حرف هایشان را به خوبی باور دارم، باور می کنم کسی به اسم حانیه خواجه پیری از من بدش نمی آید. 

حالا که این ها را می نویسم باورم نمی شود این حرف را خودم دارم میزنم؛ نه کسی به زور به من بقبولاند. وحالاست که میفهمم بزرگ شده ام. حداقل می توانم به خودم بگویم تو امسال مادر ها، فرشته ها و مدیری ارزشمند تر از هر چیزی(درواقع دلیل تمام زیبایی های امسال) داشتی که تلاش کردند به تو چیزی یاد بدهند اما خودت که می دانی سر بلندشان نکردی، خودتکه می دانی بد بودی. حداقل حالاست که دل خوشی ای دارم و می گویم:« از اول سال یک گام فراتر آمدم و می دانم خانم حانیه(خاله حانیه جانم)  دوستم ندارد، دیگر نمی گویم از من متنفر است!»

همین برایم ارزشمند است 

خداوندا 

برای فانوس ممنونم 

برای تک تک فرشته هایی که امسال با آنها آشنا شدم و راه را برایم نورانی تر کردند. فانوس را دادند تا چقتی آتش می گیریم بدانیم یاری در کنارمان هست که در هر شرایطی تنهایمان نمی گذارد. آخر خودش ما را آفرید، و از روح خودش در خلقش دمید! 

از تک تکشان قدردانم و توبه می کنم که روزی فکر می کردم دوستم ندارند. چهطور به خودم اجازه میدادم چنین فکری بکنم؟! آنها عاشقم هستند که به من درس زندگی می دهند، درس بندگی??

خدایا

دوست دارم سال دیگر بهتر باشم. امانمی دانم چه طور. 

می شود خودت را را نشانم بدهی؟! 

دوستت دارم، عاشقت هستم. 

مثل خودت که میدانم با بدترین گناهانم هم من را در آغوش میکشی و کنارم میمانی، تا آخرین لحظه. 

در آتش قلبم را را نشانم می دهی. 

پس بگذار دعا کنم 

ای که مرا خوانده ای راه را نشانم بده

این کامل ترین و کلی ترین دعاییست که نه تنها برایسال دیگرم بلکه برای تک تک روز ها و دقایق زندگی ام دارم.