سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ماهی

نظر

امروز شنبه بود. مثل همه‌ی شنبه های سال طولانی بود. سه زنگ پشت سر هم ریاضی و یک زنگ طاقت فرسا زبان باعث میشد طولانی به نظر بیاید و واقعا، دقایق کند تر بگذرند. البته کلاس زبان انگلیسی امروز را کنار رزا نشستم و بیشتر از همیشه متوجه گذر زمان نشدم.میدانم اصلا حواسش سر جایش نبود. میدانم دوستی های کلاس هشتمی های مدرسه‌مان، مهرهشتم، کمی سست شده است و دوست دارم کمکی کنم اما حس میکنم تنها خودشان هستند که می توانند به خودشان کمک کنند و من تلاش میکنم برای بهتر شدن حال هم مدرسه ای هایم دعا کنم. 

زنگ اول که بچه ها به زور بر روی صندلی هایشان نشسته بودند و زیر لب از کلاس ریاضی اول صبحی غر می‌زدند، خانم رحیمی‌پور لپ‌تاپ به دست وارد کلاس شدند و همگی ما را متعجب و هزار البته خوشحال شدند. به شخصه تا به حال آنقدر از تغییر برنامه خوشحال نشده بودم. البته برایم هیچ تفاوتی هم نداشت. ریاضی در زنگ های بعد طاقت فرسا تر از قبل هم میشد! خانم رحیمی پور لباس زیبایی پوشیده بودند. مثل همیشه و اما این یکی فرق میکرد. به محض اینکه آن را دیدم یاد خانم خواجه پیری افتادم. یادم افتاد همین لباس را خانم خواجه پیری در روز های اول سال تحصیلی هم پوشیده بودند. دوست نداشتم کوچک‌ترین چیزی را از کسی مخفی کنم برای همین این موضوع را به خود خانم گفتم. خانم در جوابم حرف عجیبی زدند که توقع شنیدنش را نداشتم اما اصلا بعید نبود. ایشان گفتند:«باعث تاسفم است که لباسی مثل خواجه‌پیری دارم» یا «من زودتر از خانم خواجه پیری این لباس را داشتم» این حرف خانم باعث شد ذهنم تا حدود های شب درگیر سوالی باشد که برایم پیش آمده بود.

من خانم رحیمی‌پور و خانم خواجه‌پیری را خییییییلی دوست دارم. هر دو از بهترین معلم هوایی هستند که تا به حال داشته ام، آیا واقعا دلیل ناراحتی و کدورت بین این دو عزیزانم چیست؟! خیلی خیلی عجیب است. 

بگذریم. من تا به حال به نتیجه ای نرسیده ام اما امیدوارم روزی متوجه بشوم چون هر دوی آنها را خیییلی دوست دارم و این موضوع کوچکترین منطقی ندارد. شاید هم دارد و من دارم حسااابی قضاوت میکنم و البته فضولی. معذرت میخواهم! 

در کل امروز امتحان فصل 7 ریاضی یعنی توان و جذر را داشتیم. واقعا سخت بود. همه همین را می‌گویند جز نازنین زینب. با این حال گذشت و تمام شد. کاش نمره اش هم وقتی می آمد دل کسی را نمی آزرد و اول و آخرش همین امروز بود! اما حیف که این طور نیست.

پ.ن: چندین چیز ناگفته را حذف کردم بلکه کمی کوتاه تر شود اما نشد و هزاران حرف ناگفته باقی ماند. ادامه اش را در متن بعد می‌نویسم